پیشنهادی برای نسل سوخته ایران: بایکوت روشنفکران و نویسندگان و روزنامه نگاران بالای 55 سال

images (2)

———————————————

اینهایی که آنقدر عقب مانده اند که یا در 28 مرداد مانده اند، یا در سیاهکل، یا در خانه های سیاه چریکی شان،  یا در دوران طلایی امام، یا در دوران طلایی استالین و لنین و یا در دربار پاشاهی. اینها کسانی هستند که آنچنان منافع شخصی و گروهی برایشان مهم است که در طی این 33 سال حتی یکروز نتوانسته اند هم و غم خود را “ایران” قرار داده و برای رهایی ایران دور یک میز بنشینند و با یکدیگر گفتگو کنند.

——————————————

روایت های روشنفکران و نویسندگان و تاریخ نویسان بالای 55 سال را هزارها بار شنیده ایم و دیگر هیچ چیز تازه ای برای گفتن ندارند (اگر چه معتقدم پیشتر هم ندشته اند). آنها که نان خور جمهوری اسلامی بوده و هستند که تکلیفشان روشن است. روایت های همه اینان در داخل و خارج بیشتر در سمت و سوی آرمانها و افکارشان در پیش از انقلاب است و یا در راستای آنچه 30 سال دیرتر از آنچه که می بایست بفهمند فهمیده اند شکل می گیرد. اینها – بویژه اگر جزو حزب و گروه و سازمان و انجمن خاصی بوده باشند – چیزی نمی گویند جز در راستای افکار و آرمانهای 50-60 سال پیش گروهشان. و نسل سوخته و بیچاره پس از اینها نه تنها همه اندیشه های اینها را می دانند بلکه طعم تلخ نتیجه افکار آنان را روز به روز می چشند.

شما مثلا فکر کنید که اینهایی را که بعنوان مثال نام می برم چه چیز جدیدی برای ایران امروز و آینده ما دارند و چه چیزی می توانند بگویند که پیشتر نگفته باشند:

اسماعیل صالح علا، بیژن صف سری، اکبر گنجی، دکتر حسین سروش، مسعود نقره کار، الهه بقراط، امیر حسین لادن، مسعود بهنود، علیرضا نوری زاد، نوری زاده، هوشنگ اسدی، رضا براهنی، نوشابه امیری، احمد رافت، ماشالله شمس الواعظین، بنی صدر، حاج سیدجوادی، مجتبی واحدی،محسن سازکارا، عیسی سحرخیز، محسن کدیور، علیرضا رجایی، تقی رحمانی، بازرگان (پسر)، احمد سلامتیان، علی کشتگر، احمد احرار، صدرالدین الهی، شاهین فاطمی، ناصر محمدی، حسین باقرزاده،  یوسفی اشکوری، مهدی سامع، ….بعلاوه همه نویسندگان وابسته به سازمان مجاهدین خلق، انواع سازمان های چریکی و کمونیستی، سازمان ها و گروههای خواهان حکومت پادشاهی، گروه های مصدقی، ملی، ملی –مذهبی، حزب توده، و حتی نویسندگان رسانه های مثلا اپوزیسیون و غیره مانند بی بی سی، صدای امریکا، العربیه، گویا، و….. (می گویم همه آنها که بالای 55 سال دارند و در هر گروهی که هستند تا به طرفداری از هیچ گروه و حزبی متهم نشوم.).

هیچکدام از نویسندگان و روزنامه نگارانی از این دست حرفی ندارند که پیشتر نگفته باشند و ما حتی مزه عمل و پیروی از آنها را نچشیده باشیم. شاید وقت آن فرار رسیده است که این بالای 55 ساله ها را وتو کنیم و خود با خواندن تاریخ ایران و جهان و آنچه بر سر مردم ایران می گذرد فردای ایرانمان را بسازیم. فردای ایران را بسازیم و امیدوار باشیم که این راویان غلط و مغلوط تاریخ و حقیقت، مرده باشند تا ما خود برای ایرانمان بدون پیش فرض های بیمار آنان تصمیم بگیریم.

جوانترهای ایران باید خیلی عقب مانده و مفلوک و بی سواد مانده باشند که انسانهایی با سطح سواد اینها که ایران را به خاک سیاه نشاندند، برای فردایشان نسخه بنویسند.

ایران فردا، روزی ساخته خواهد شد که تفسیر اینان از دیروزمان را از ذهنمان پاک کنیم و خودمان با خواندن و تحقیق، روایت درست تری از دیروزمان را دریابیم و آرمان باشکوه تری برای فردای ایرانمان بسازیم.

در بین همه اینها یک نفر نمی بینیم که به ایران فکر کند و نه به خودش و نه به گروهش. اینان مردمی رذل و پست هستند که با گردن کج ایستاده اند تا کسی به آنها مزدی برای مزخرفاتشان بدهد یا برایشان سهمی از آینده خاک مفلوک ایران در نظر بگیرد. اینها چیزی نیستند جز “نسل اشتباه”. مثل یک جهش ژنتیکی معیوب که ایران و تاریخ و فرزندان آینده ایران آنها را فراموش خواهند کرد. این دملهای چرکین نمی توانند بر دست و پای ایران ما باقی بمانند.

اینهایی که آنقدر عقب مانده اند که یا در 28 مرداد مانده اند، یا در سیاهکل، یا در خانه های سیاه چریکی شان، یا در دوران طلایی امام، یا در دوران طلایی استالین و لنین و یا در دربار پاشاهی. کافی است که سری به وب سایت هایی بزنید – که آنها خط فکریشان را از آنجا می گیرند – تا ببینید تا چه میزان کودن و عقب مانده اند. تنها نگاهی بیندازید به شعارهای بوگرفته و کثیفی که که نوشته اند و خوابهای کثبف تری که برای ایران ما دیده اند. اینها کسانی هستند که آنچنان منافع شخصی و گروهی برایشان مهم است که در طی این 33 سال حتی یکروز نتوانسته اند هم و غم خود را ایران قرار داده و برای رهایی ایران دور یک میز بنشینند و با یکدیگر گفتگو کنند.

فسیلهای روزنامه نگار و نویسنده و تاریخ نویس و حزب بازان حرفه ای را از ذهنمان دور کنیم تا بدون پیش فرض به ایران عزیزمان بیندیشیم. همیشه حس من این بوده است که محمد رضا پهلوی با خروج خود از ایران و سپردن حکومت به اینان فرمان مرگ همیشگی این سبکسران سبک مغز را به تاریخ داده است، فرمانی که ناگزیر بود.

شاید عده ای بگویند که تجربه اینان برای ما مفید خواهد بود، اما وقتی که خود اینها از تجربه شان درسی نمی گیرند و آنرا قبول ندارند، چرا نسل بعدی باید بخواهد که چشمی به تجربیات سبکسرانه و بیخردانه اینها داشته باشد؟!

مطمئن باشید اگر نوشته ها و روایت های اینان را برای یک ماه و حتی یک سال نخوانید هیچ چیزی از دست نمی دهید، حتی یک کلمه از واقعیت را. اینان هیچ چیز نیستند جز زندانبانان اندیشه ما و قلمهایشان حصارهای دیوار ماست تا به آینده ایران نپردازیم.

همایون شرفی

This entry was posted in Uncategorized. Bookmark the permalink.

Leave a comment